چفت

عجیب بود اما گفتنش خالی از لطف نیست. جلسه خواستگاری ما کنار باغچه برگزار شد.  چه باغچه ای! چه گل آرایی ای! چه نظمی! چه سلیقه ای! وقتی که مادرم باغچه را دید، دیگه پا به اتاق نذاشتند....

و چقدر خوبه که مادر شوهر و عروس علایق مشابه و مشترکی داشته باشند... اونقدر گل برای هردوشون "حدِّ کمال " جلوه میکرد که لک روی استکان و نوع پذیرایی میوه و .... دیگه معنی ای نداشت. این وجه مشترک هنوز بعد از سیزده چهار ده سال، قدرت خودشو حفظ کرده و ساعت ها مینشینند کنار باغچه و با گلها حرف میزنند. (فکر میکنم پُرگوییه بنده، نُکته هم داشت) که البته داشت/.

نه ما حمامون جداست :) نتونست ببینه 

به آقایون بگید بهتره چون اصولا چیز خاصی از این مسائل نمیدونن.

انقد از وظایف خانوما گفتیم و وظایف آقایون رو یادآوری نکردیم که همه فقط از خانوما متوقعن و کسی نمیگه که یه زن یه توقعی داره.

فعلاً که نامرئی هستم ولی اگر موردی پیش اومد حتماً مراعات میکنیم.

بله

 استیکره 

رفته تو فکر:))

اخه بهش فکر نکرده بودم تا حالا

چرا بدآموزی داشته باشه!؟

مثلا  توجه شون جلب بشه به این چیزا؟؟ :)))

فک نکنم اینطور باشه!

ولی چیزایی که گفتین 

ممکنه واسه خیلی از 

دختر خانوم ها کار آمد باشه!😊