برزخ دنیا
یه جوونی لیسانس میگیره، میره سربازی، با شوق و ذوق دنبال کار میگرده، یه کار با حقوق قانون کار پیدا میکنه. بعدش تصمیم به ازدواج میگیره...
جوون قصه ی ما هر جا میره خواستگاری، ازش میپرسن
به به آقا زاده، گل پسر...
خدا حفظشون کنه،
شغلشون چیه؟😦
درآمدشون چقده؟😏
ماشین دارن؟😐
خونه دارن؟😑
خب راستش دختر ما با این شرایط نمیتونه زندگی کنه،
-حتی مورد بوده که پدر دختر اجازه نداده دختر بیاد ببیننش-
پسرک، از خیلی از معیارهایی که تو ذهنش داشته میگذره ولی بازم نمیشه...
بعد از چندین بار خواستگاری رفتن، تصمیم میگیره که چند سالی صبر کنه و کار کنه و پول جمع کنه و بعد با دست پر بره خواستگاری، که دختر مردمو خوشبخت کنه😊😍
چند سال میگذره و پسر پولاشو جمع میکنه، درست وقتی که به اندازه ی خرید یه ماشین و پول رهن خونه و مخارج عروسی پول جمع کرده، انگاری زمین دهن باز میکنه و پسر میفته توش😖😖
بله اون روز امروزه،
پولی که میشد باهاش یه زندگیه ساده و حداقلی فراهم کنه -اونم نه با هر دختری با یه دختر قانع و ساده- فقط و فقط میتونه باهاش یه سرویس طلا و کمی لباس بخره برای عروس خانوم😔
واقعا چیکار کنه این جوون 30 ساله؟؟؟؟
چه کسی جوابگوی عمر هدر رفته ی اینهمه جوونه؟؟؟
فقط خدا خودش میتونه کمکمون کنه🙏🙏
خدایا شکرت به خاطر همه ی نعمتهایی که به ما دادی😍