رفیق...
حسین پناهی:
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی
با مردی ازدواج کن که به جای مهمانی های احمقانه ای
که مردان یک طرف جمع میشوند و از سیاست و کار و فوتبال میگویند
و زنان یک طرف دیگر جمع میشوند و از مانیکور و انواع رژیم غذایی
و ساکشن پروتز لب و جک ها و..... صحبت میکنند
تو را به دوچرخه سواری، تئاتر، کنسرت رفتن، فیلم دیدن، شعر و کتاب خوندن، کافه رفتن و شبگردی های بی هوا
سفرهای بی هوا با کوله پشتی و عکاسی و نقاشی
و سربه سرهم گذاشتن و دیوانه بازی هایی از این دست زند
و آنقدر به باتو بودن "ایمان" داشته باشد که به زمین و زمان و هرپشه ی نری
که از دور و برت رد می شود گیر نده ،
و به تو احساس "رفیق"بودن بدهد و
نه تنها احساس "زن " بودن
طوری که تمام دنیا به رفاقت و رابطه تان حسودی شان شود ...
آنوقت شاید زمان مناسبی رسیده،که
تن به ازدواج بدهی..
وگرنه هیچگاه به ذهن زیبایت خطور نکند که
آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت
که تو را فقط زن میداند
و زن!